جنبشهايي اسلامي و سلفيگري، از باور تا عمل
مقدمه:
جنبشهايي سلفي که عمدتاً به وهابيت ارجاع داده ميشوند به هيچ وجه حکايت از يک جنبش يکدست و واحد ندارد و طيف متنوع و متفاوتي از جنبشها را شامل ميشود که همگي آنها را ذيل عنوان سلفيه نامگذاري ميکنند. اما اين نام واحد عليرغم دارا بودن ويژگيهايي مشترک بسيار، خصوصا در باورهاي بنيادي، الزاماً نشانگر يک جامعه با باورها و رفتارهاي تماماً مشترک نيست. اين نکته نه تنها در بين سلفيهايي اهل سنّت و تشيع صادق است، بلکه در خود اهل سنّت و اهل تشيع نيز اين نام واحد به جمعيتهايي با تفاوتهايي اندک و بسيار اطلاق ميشود. اما همه سلفيها در رهيافتي ناب گرايانه و بازگشت به اصل نسبت به مذهب داراي اشتراک هستند. آن هم به اين معنا که از هر گونه ابداع مذهبي ممانعت به عمل آورند و با جديت و سرسختي خواهان از سرگيري و تکرار مدلي از پيامبري پيامبر اسلام باشند.بر همين مبنا نيز ميتوان اشکال مختلفي از سلفيگري را با اين ويژگي مشخص مورد شناسايي قرار داد که طيفي از افراد از اسامه بن لادن تا مفتيهايي عربستان سعودي و تا دانشمندان الازهر را شامل ميشود. لذا افراد و گروهها در اين جامعه گسترده واکنشهايي بسيار متنوعي را در قبال مفاهيم اساسي سلفيه شامل جهاد، ارتداد، تکفير و اقدام سياسي دارند و البته اولويتهايي عملگرايانه و غير عملگرايانه. در بسياري از موارد، محققان بر اين نظر هستند که فرمولبندي ذهني سلفيها برخاسته از وضعيت و موقعيت خاصي است که تبعي از رفتارهاي غرب محسوب ميگردد. مقاله حاضر فارغ از اين که قصد داشته باشد وارد اين بحث مجادلهاي شود و ضمن اشاره به اين مهم که با توجه به طيف گستردهاي که تحت عنوان سلفيه شناسايي ميشوند امکان اين که بتوان همه آنها را برساختهاي از جهان غرب دانست وجود ندارد. در صدد است تا نشان دهد که سلفيه چگونه و تحت کدام مولفهها و آموزههايي محوري با هم پيوستگي پيدا ميکنند و چگونه مذاهب مبتني بر سلفيگري تحت اين آموزهها با هم پيوند بر قرار ميکنند به گونهاي که بتوان از آنها با نام مشترکي ياد کرد و به رغم تفاوتهايي که در برخي باورها با هم دارند و شدت و ضعفهايي که در عمل دارند بتوان از آنها تحت عنوان نام واحدي ياد کرد. از سوي ديگر چگونه و تحت کدام يک از آموزههايي نظري يا عملي است که ميتوان آنها را از يکديگر باز شناخت.
لذا ضمن مورد توجه قرار دادن اين نکته حائز اهميت که اين نامگذاري واحد نبايد ما را به اين اشتباه و مغالطه بکشاند تا تصور کنيم با جمعيت و جامعه يکدستي روبرو هستيم نشان خواهيم داد که چگونه اين جامعه ناهمگون در بسياري از باورها و رفتارها با يکديگر همپيوندي برقرار ميکنند. از اين زاويه است که ممکن است تا بتوانيم به فهم اين نکته دست يابيم که چگونه گروه خشونتگرايي هم چون القاعده با بنيادگراهاي غير خشونت طلب و نهايت با سلفيهايي تزکيه طلب نابگرايان مذهبي مرتبط ميشوند.
سلفيها در کيش و عقيده مذهبي خاصي با هم اشتراک دارند که بر اساس اين عقيده، اصول و روشهايي را براي کاربست باورهاي مذهبي در جهان معاصر و البته مواجهه و حل مسائل مبتلا به آن تدارک ميبينند. اين باور حول هواخواهي و تبعيت شديد از مفهوم توحيد به گردش در ميآيد که بر اساس نوع خوانشي که آنها از مولفه و مفهوم توحيد ارائه ميکنند هر گونه نقش و کاربرد خرد انساني، منطق و البته اميال را با شدت زياد رد ميکنند و قويا به نقش راهنماياننده قرآن و سنت برخاسته از پيامبر و ضرورت پيروي از آنها معتقدند، به گونهاي که خواهان حذف سوگيريهاي مبتني بر ذهنيت انسان و علائق خودپسندانه که به وي اجازه ميدهد تا خودشان و راي و نظرشان را در برابر خدا به رسميت بشناسند هستند. بر اين اساس دورنما است که ميتوانيم مدعي باشيم براي سلفيه تنها يک مذهب و دين مشروع وجود دارد و کثرتگرايي در جهان اسلام وجود ندارد. اگر چه سلفيها در خصوص اختيارات و صلاحيت مذهبي و چگونگي نگاه به مذهب آن هم برمبناي مذهب راستين اشتراک نظر دارند، اما در مورد شرايط و سياستهايي معاصر اتفاق نظر نداشته و اين اختلاف باعث شده است تا شاهد پديداري گروههايي مختلف سلفي خصوصاً در جهان معاصر باشيم.
سلفيها در اين چشمانداز نيز با هم اشتراک نظر دارند که بسياري از تنوعها و تفاوتها در مذاهب بر اساس و در نتيجه طبيعت ذاتي ذهن و کاربست در امور جديد و حل مسائل بوده است. انديشمندان ناگزير هستند تا اصول تغييرناپذير مذهبي را براي زمينههاي خاص تغييرپذيري به کار ببندند که اين مساله نه تنها نياز دارد تا شناخت عميقي از اسلام و آموزههايي آن داشته باشيم، بلکه بايد از امور خاص مورد نظر که بايد قوانين مذهب را در آن به کار بست نيز عميقاً مطلع و آگاه باشيم.
بر مبناي نوع نگرشي که سلفيها به جهان پيرامون خود و البته نگاهي که به مذهب دارند و قرائتهايي زمينهاي متفاوت، باعث پايداري سه دسته عمده در جامعه سلفيها شده است که شايد بتوان از آنها تحت عناوين: نابگراها، سياسيها و جهاديها نام برد. نابگراها بر شيوههاي غير خشونتآلود انتشار آراء و عقايد، آموزش و اصلاح يا پاکسازي تاکيد و تمرکز دارند. آنها سياست را به مثابه انحرافي ميدانند که خود باعث نشر و ايجاد انحرافهاي جديد ميگردد. سياسيها در مقابل خواستار کاربست عقايد سلفي در قلمرو سياسي هستند که از نگاه آنها بسيار حائز اهميت است. چرا که در نگاه آنها مذهب به صورت غير قابل انکاري بر عدالت اجتماعي و بر حق انحصاري خداوند در قانونگذاري تأکيد دارد. جهاديها وضعيت نظامي را اتخاذ ميکنند و استدلال آنها اين است که زمينه و بافت جهان دوران معاصر حرکتهايي جهادي را به منظور تحقق آرمانهايي مذهب ايجاد کرده است. لذا نداي خشونت و انقلاب سر ميدهند. اما از همه اينها گذشته همه اين سه نوع دستهبندي از سلفيها در کيش و عقيده داراي اشتراک هستند. و همانگونه که گذشت تفاوتها عمدتاً در مواجهه با شرايط پديد ميآيد که هر يک راه حل متفاوت و توضيح متفاوتي را از اين جهان ارائه ميکنند. لذا اين تفاوت عمدتاً پيرامون زمينهاي است که در آن قرار دارند و نه الزاماً در کيش و عقيدهاشان.
مفهوم و تاريخچه سلفيه
عنوان سلفيه به مفهوم سلف باز ميگردد که حکايت از اهميت اقوال و رفتار سلف در تعيين صدق و کذب باورها و رفتارهايي دارد که مبناي قضاوت امروز ما قرار ميگيرد. اين اصطلاح نيز در سدههاي ابتدايي اسلام اصطلاحي رايج بود که به پيامبر و نزديکان پيامبر اطلاق ميگرديد. لذا در نبود حکمي در مورد چيزي اقوال سلف را مرجع نهايي محسوب ميکردند. (2) براي اينان مصاديق دقيق سلف کاملاً روشن نبود. برخي آن را محدود به صحابه ميدانستند؛ (3) برخي ديگر تا نسلهايي بعد از صحابه و تا شاگردان دور نيز ادامه ميدادند تا جايي که در برخي از موارد فقيهان را نيز شامل شده است. (4)به لحاظ تاريخي اما موضوع به گونه ديگري است. چنان چه بخواهيم نقطه تقطيع تاريخي مناسبي را براي تاريخ سلفيهايي امروز در نظر بگيريم بايد اين نقطه را تا ابن تيميه عقب ببريم. غالب پژوهشگران نيز در تحقيقات خود همين نقطه را به عنوان محل سرآغاز مطالعات مربوط به سلفيه ميدانند. بر همين مبنا نيز شاگردان وي همچون ابن قيم جوزيه و ابن رجب حنبلي را از سلفيه ميدانند. (5) نقطه تقطيع مناسب از آن جهت حائز اهميت است که معمولاً در خصوص بسياري از مفاهيم در علوم انساني و خصوصاً انديشه سياسي چنان چه بخواهيم به جستجوي مفاهيم برويم معمولاً ريشه هر يک از مفاهيم و يا کاربست آن را اگر نخواهيم با دقت انتخاب کنيم شايد بتوان تا زمانهاي بسيار دور کشاند. ليکن اين موضوع باعث ميشود تا مطالعات ما از دقت لازم برخوردار نشود.
به همين معنا هر چند گرايش به سنت سلف قدمتي بيش از زمان ابن تيميه دارد اما نقطه تقطيع مطالعاتي ما در اين مقاله به لحاظ انديشهاي ابن تيميه خواهد بود ضمن اين که از برخي از ريشههايي تاريخي دورتر نيز غافل نخواهيم بود. در همين راستا بايد قرن سوم را نقطه مهمي در روند گرايش به سلف دانست. رشد نهضتهايي فلسفي و کلامي گوناگون باعث شده بود تا نگرانيها براي دور شدن از سنت سلف افزايش يابد بنابراين بسياري از اصحاب حديث در سده سوم حتي شيوه متقدمان را در حفاظت و پاسداشت از سنت سلف کافي نمي دانستند. همين موضوع باعث گرديد تا در حيطه معرفتشناسي از جايگاه عقل و اجتهاد به شدت کاستند و در حيطه روششناسي، صورتبنديهايي که در آن عصر به صورت گفتمان درآمده بودند سبکهايي تعليم نو و حتي اصل تدوين و نظامگرايي در معارف ديني را انکار کردند. در واقع پس از يک دوره نظامدهي به معارف ديني که حتي از سوي صاحب حديثاني چون مالک ابن انس و شافعي پي گرفته شد، يک چرخش تند به سوي بدويسازي آموزهها و دوري گزيدن از گفتمان عصري پديدار شد. (6)
در قرن پنجم عالم بزرگ ضد عقلي جهان اسلام و البته اهل سنت ابوحامد محمد غزالي عمق بسياري به جريان بازگشت به سلف بخشيد. وي که امر به معروف و نهي از منکر را به عنوان هدفي اساسي براي حاکم اسلامي و البته عالمان اسلامي در نظر گرفته بود به نقد و ضديت با سنت و باورهاي عصري زمان خود برخاست و خواهان بازگشت به سنت سلف بود. وي در کتابهاي خود به خصوص در کتاب احياء علوم دين و در کتاب المنقذ من الضلال به دنبال ماموريتي بود که نام آن را نجاتبخشي امت جهان اسلامي ميتوان نهاد. وي با نقد بنيانهاي ساختاري باورهاي عصر خود معارف ديني عصر خود را به شدت به نقد گرفت و با انحراف خواندن آن باورها و مکاتب حامي آنها به دنبال نوعي سلفگرايي بود.
يکي از تقاط عطف جريان سلفيگري در عالم اهل سنت قرن شش و هفت هجري و عبدالغني مقدسي عالم حنبلي و اهل شام است. او که جديتش در امر به معروف و نهي از منکر معروف است (7) در اين زمينه از غزالي هم پيشي گرفت. عبدالغني با باورهايي چون نفي تقليد و بازگشت به فقه سلف، بازشناسي سيره نبوي و سيره بزرگان صحابه، بازشناسي و بازشناسي اخلاق فردي و اجتماعي براساس سنن در اين آثار مورد توجه قرار گرفتهاند. از جمله کتاب عمده الاحکام او يک کوشش سلفگرايانه در راستاي بازگشت به سنت و منابع فقهي اصيل است. (8)
اما به معناي دقيق کلمه سلفيه در قرن هفتم هجري در بين پيروان مکتب حنبلي و انديشمندان حديث نشأت ميگيرد. آنها حامي و مدافع بازگشت به ريشههاي سلف در آغازگاه زمان پيامبر بودند و مبناي داوريهاي خود را حديث صحيح قرار ميدادند. انديشمند بزرگ سلفيه ابن تيميه، بسياري از چيزهايي را که در باورها و اعمال امت اسلامي به منزله انحراف ميدانست مورد نقد قرار داد که در همين راستا به بسياري از مذاهب تاخت. بعد از ابن تيميه سلفيه نامي شد براي مکتب ابن تيميه که در عدم توافقي عميق با بسياري از مذاهب به سر ميبرد و يکي از اين مذاهب، مذهب عقلگراي شيعي است.
يادآوري اين نکته بسيار حائز اهميت است که زماني که سلفيه پديدار شد يک مکتب فکري و البته فرهنگي بود و به هيچ وجه مکتبي سياسي يا جنبشي سياسي تلقي نميشد. هر چند که در قرن هجدهم مکتبي سياسي شد. وقتي که انديشمند سلفي محمد ابن عبدالوهاب (1703-1791) اتحادي را با محمد ابن سعود ايجاد کرد و بر همين اساس نخستين دولت سلفي پديدار شد (1744-1818). محمد ابن عبدالوهاب تعريف ويژه و البته بسيار تنگ و محدودي را از دو مفهوم توحيد و ايمان ارائه ميکرد و ده شرط را براي ايمان بر ميشمرد که براساس اين تعريف بيشترين مسلمانان از دايره ايمان مستثني ميشدند و در زمره مشرکين و بي دينان قرار ميگرفتند. (9)
قرن هفتم و هشتم که شايد بتوان در جريان سلفيگرايي اين دو قرن را قرون ابن تيميه نامگذاري کرد از اهميت بسيار حياتي برخوردار است. ابن تيميه که عالمي پرکار و خستگيناپذير بود در تلاش براي مقابله با معارف عصري از هيچ کاري فروگذاري نميکرد و از هيچ فعاليت اجتماعي نيز باکي نداشت. يکي از ويژگيهاي وي اين بود که ميتوانست در آن واحد در جبهههايي مختلف وارد کارزار شود و با مکاتب و جريانهاي مختلف فکري و افراد وارد نزاع فکري و اجتماعي شود. وي را که شايد بتوان موثرترين فرد در جريانهايي سلفيگري معاصر دانست آثار متعددي به رشته تحرير در آورد که در هر يک از اين آثار با يک يا با چند جريان در حال مقابله و پاسخگويي است. لذا در اين کتابها نه تنها در دفاع از بازگشت به سلف با جديت تمام پيش ميرفت بلکه به طور همزمان رديههايي متعددي را بر مذاهب ديگر مينوشت. رسالههايي چون الرساله الحمويه (10) را در رد اشاعره نوشت و رساله منهاج السنهرا در رد معتزله و شيعه اماميه و همچنين برخي از جريانها و مکاتب فلسفي نوشت. ابن تيميه به منظور اصلاحگري در عصر خود به مولفههايي همچون عقايد خرافي و اضافاتي که بر دين وارد شده بود تاخت و با بدعت مقابله کرد و تاکيد خود را براي اصلاحگري بر مولفههايي چون امر به معروف و نهي از منکر قرار داد. پس از ابن تيميه شاگردان وي با جديت بسيار راه و افکار وي را پي گرفتند و مبدل به مروج آراء وي شدند. کساني چون شمسالدين ابن قيم جوزيه و ابن رجب حنبلي و محمد ابن احمد ابن عبدالهادي را ميتوان نام برد. برخي از هواداران ابن تيميه بر اين نظر هستند که ابن تيميه به دنبال ياري دين بود و بازگشت به سلف صالح را به اين منظور وجهه همت خود ساخته بود. (11)
از ديگر نقاط عطف در تاريخ سلفيگري قرن دوازدهم است که در اين قرن و در قرنهاي بعد از آن خصوصا با پديداري وهابيت سلفيگري وارد مرحله جديدي از حيات خود شد. البته همانگونه که عنوان شد از آن جا که مفهوم سلف در برهههاي مختلف تاريخي همواره سر بر آورده است تاکيد بر محمد ابن عبدالوهاب به اين معنا نيست که جريانها يا افراد ديگر در همين برهه وجود ندارند. لذا حضور سلفيگري مدينه در قرن دوازده و سيزده توسط صالح ابن محمد فلاني و هم چنين ولي الله دهلوي در شبه قاره هند و طريقه نقشبنديه در همين شبه قاره را ميتوان نام برد.. اشتراک هر سه اين جريان نيز بازگشت به سلف صالح و اقتدا به سنت پيامبر و تعاليم سلف صالح در صدر اسلام است. (12)
محمد ابن عبدالوهاب (1115-1206ق) اهل سرزمين نجد بود و در مدينه تحصيل کرد. وي از جهت انديشهاي داراي ريشه حنبلي است و مورد حمايت خاندان آل سعود قرار گرفت. جرياني که با عبدالوهاب شروع شد و به دليل نوعي خصلتي که فعاليت او داشت به جريان دعوت معروف شد. وي از مبلغان مذهبي بسيار در گسترش تعاليم و دعوت به بازگشت به سلف صالح بهره ميبرد. عبدالوهاب که به شدت تحت تاثير ابن تيميه قرار داشت سه آموزه اساسي را در دعوت خود تبليغ ميکرد: توحيد، امر به معروف و نهي از منکر و جاهليت که بر اساس آن وضع حاکم بر شرايط مسلمانان را به عنوان وضع جاهلي معرفي ميکرد. (13) اين آموزهاي است که بعد از اين به کرات توسط سلفيهاي مختلف در جريانهاي مختلف سلفي به کار رفته است. در کنار اين سه وي به تبعيت از ابن تيميه نفي تقليد را نيز به عنوان يکي از آموزههاي اساسي خود تبليغ ميکرد. (14)
از ديگر افراد حائز اهميت در همين شبه جزيره بايد از افرادي چون ابو نقطه محمد متحمي (1218ق) و سعيد ابن مسلط ناجحي (1242 ق) و احمد ابن علي ابن مشرف (1285ق) ياد کرد. (15) مجموعه فعاليتهاي عبدالوهاب و تاثيراتي که بر جهان اسلام به صورت عام و البته جريان سلفيگري به جا گذاشت باعث شد تا جريان و کيش سلفيگري به عنوان يک آئين جلوه کند. گرچه هميشه سلفيها تلاش داشتند تا فعاليت و کيش خود را به عنوان يک مذهب معرفي نکنند اما به مرور جريان سلفي خصوصا با حمايتي که آل سعود از آن به عمل آورد نقش يک مذهب مسلط را در بخشي از جهان اسلام بازي کرده است.
باور و روش
همانگونه که در ابتداي مقاله عنوان شد سلفيه نامي است واحد بر دستهبنديهاي گسترده و مختلف جماعتي که با اين نام شناخته ميشوند و اين نام واحد ضمن يادآور بودن باورهاي مشترک، الزاما حکايت از اين ندارد که همه دستههاي سلفي در ابعاد مختلف داراي تفاوتهاي بزرگ نيستند. سلفيها که با بنيادگرايي پيوندهاي عميق دارند در باور و عمل از اصلاحگري تا مبارزه مسلحانه و به کاربردن خشونت را در سطح گسترده شامل ميشوند. به اين معنا در دستهبندي سلفيها اين نکته بسيار حائز اهميت است که مشخص کنيم وقتي از دسته يا گروهي تحت عنوان سلفي ياد ميکنيم دقيقا از کدام يک از کاربردها سخن ميگوييم. اين نکته زماني اهميت بيشتري مييابد که بخواهيم نسبت اين گروهها را در کنش و واکنش با محيط پيرامون خود مشخص نماييم. لذا بر اين مبنا گروههاي سلفي را از آشتي ناپذيري تا حرکتهاي مسالمتآميز ميتوانيم شاهد باشيم و به معنايي از درونگرايي انزوا جويانه تا برونگرايي خشونتطلبانه قابل رديابي هستند.با همه اينها ذکر اين نکته مهم است که دستهبنديهاي متنوع جماعت سلفي بوسيله کيش يا عقيده مذهبي مشترکي تعيين ميشوند. طرحها و فرامين اين کيش پايه يا مواد تشکيل دهنده ايماني است که هسته بنيادي فهم و تفسير مذهبي احکام را تشکيل ميدهد. اين کدها هم چون پرسشهاي بنياديني است که مواردي چون نقش عقل انسان، تعادل بين عامليت انسان و جايگاه سرنوشت، ماهيت خداوند، ماهيت قرآن و پايههاي عقيده را شامل ميشود. اين کيش و باور اصول سازماني، احکام راهنما و فرايندهاي ايجاد کننده موقعيت حقوقي و مذهبي مسلمانان را در جهان معاصر تعيين ميکند. (16)
با وجود اختلافاتي که ميتوان بين دستههاي مختلف يلفيها يافت بايد اذعان داشت که سلفيها در چند باور بنيادي با يکديگر داراي اشتراکات بنيادي هستند که اجازه ميدهد همه آنها را تحت نامي واحد بخوانيم:
يکم. باور
1. توحيد
مفهوم توحيد مساله محوري کيش و آيين سلفي است. اين مفهوم شامل سه بخش ميشود که همه سلفيها آن را به عنوان يک مسلمان واقعي ميپذيرند و اين موضوع پايه بنيادين سلفيگري است. گرچه بايد از اين مفهوم به عنوان بنياديترين مفهوم نزد همه مسلمانان ياد کرد اما نوع نگاه و ميزان تاکيدي که سلفيها بر اين مفهوم دارند باعث ميشود تا آنها را از ديگر مسلمانان در اين زمينه متمايز سازد.مفهوم توحيد نزد سلفيها به همراه خود سه گزاره اساسي را به همراه دارد: اول اين که خداوند تنها خالق و فرمانرواي جهان است. دوم اين که خداوند مطلقا و تماما يگانه است و اين مطلقيت را با هيچ موجود ديگري شريک نيست و انسان نيز تحت لواي اين مطلقيت قرار دارد. اين موضوع را البته با تاکيد بر آيات قرآن ابراز ميکنند. اين نگاه باعث ميگردد تا سلفيها هرگونه جدايي بين مذهب از سياست را منکر شوند. زيرا اين جدايي از نگاه آنان حاکي از تقسيم قدرت بين خداوند و انسان است. در وجه سوم آنها تاکيد دارند که تنها خداوند است که حق دارد تا خود را معبود بخواند. به اين معنا است که مسلمانان نميتوانند هيچ کس را با خداوند در اين زمينه شريک سازند و اين البته شرک خوانده ميشود. به عنوان مثال سلفيها موضوع توسل به غير خدا را شرک ميخوانند زيرا به معناي شريک کردن در معبوديت خداوند است. لذا موضوع توسل را انحرافي بزرگ در باور و رفتار يک مسلمان تلقي ميکنند. البته در خصوص توحيد بايد در نظر داشت که سلفيها در خصوص توحيد به ندرت با اصول پذيرفته شده مذاهب چهارگانه ناسازگاري دارد. آنچه آنها را از ديگر مسلمين در امر توحيد متمايز ميسازد در وجه اثباتي اين باور نيست، بلکه در آن چيزي است که جنبه سلبي دارد و آن را مغاير با توحيد ميدانند.
ابن تيميه با اتکا به آياتي چون "قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَ أَقِيمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ " (اعراف 29) و آيه "قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلاَ يَمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنْکُمْ وَ لاَ تَحْوِيلاً أُولئِکَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَابَ رَبِّکَ کَانَ مَحْذُوراً ا"(اسراء56)و آيه وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ يَحْکُمُ بَيْنَهُمْ فِي مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ "(زمر3) در صدد است تا نشان دهد هرگونه توسل و شفاعتجويي به غير خداوند را محکوم به کفر ميداند. (17) بر همين مبناست که ابن تيميه حتي به زيارت قبور رفتن و حاجت خواستن حتي از پيامبر را نيز شرک ميداند و اين موضوع را به جد در کتاب زياره القبور و الاستنجاد بالمقبور مورد نکوهش قرار ميدهد. (18)
به منظور حفظ مفهوم و مولفه توحيد، سلفيه استدلال ميکنند که مسلمانان بايد قويا از قرآن پيروي کنند و تلاش کنند تا شکل خالصي از مدل پيامبر را براي خود نگهدارند. به اين معنا ميتوان مدعي شد که اين مورد اخير نقشي حياتي را در کيش و آئين سلفي بازي ميکند. به عنوان نمونهي مثالي، پيامبر تجسم عملي شکل کمالي انساني در تبعيت از توحيد است و بايد در جزئيات مورد پيروي و تبعيت قرار گيرد. تقريبا در همه آثار سلفيها و البته بزرگان آنها مانند ابن تيميه اين توجه به توحيد قابل مشاهده است و همين توجه به توحيد است که بر ديگر مولفههايي مورد نظر سلفيها اثر ميگذارد.
چنين باوري به توحيد را در انديشههايکساني چون سيد قطب نيز ميتوان شاهد بود. وي به شدت به تقبيح پرستش رهبران روحاني در هر سطحي پرداخته است. وي با تاکيد بر جايگاه خداوند و منحصر به فرد بودن اين جايگاه با تمام ويژگيهايي که دارد تاکيد ميکند که اين جايگاه با هيچ جايگاهي قابل مقايسه نيست و همه چيز از اوست و همه پرستشها هم بايد به او تعلق داشته باشد. (19) از ديدگاه سيد قطب اجتماع جاهلي همه جوامعي را شامل ميشود که فقط براي خداوند بندگي محض نميکنند. اين بندگي نکردن خوه در آيين اعتقادي باشد خواه در شعائر بندگي و خواه در شريعتهاي قانوني باشد فرقي نميکند. (20) سيد قطب سپس نتيجه ميگيرد که اجتماعهاي فعلي تماماً جاهلي هستند. (21)
سيد قطب بر اين نظر است که اسلام و بازگشت به آن و مولفههاي آن عامل نجات است و دين در صورتي که در جامعه حاکم شود و صرفا از درون دلها خارج گردد در اين صورت فعلي نيز از جاهليت خارج خواهند شد. (22) عبدالوهاب نيز مولفه توحيد را در آراء خود برجسته ساخته است. وي که يارانش را اهل التوحيد ميخواند معتقد بود آن چه که امروزه در جهان اسلام و در آراء و رفتار مسلمانان جريان دارد مصداق بارز شرک محسوب ميگردد. (23) عبدالوهاب موضوعاتي چون شفاعت و توسل را مصداقي بارز براي کفر ميدانست و آن را به شدت رد ميکرد. وي دو قاعده براي فهم مناسبتر چگونگي اطلاق مشرک بودن به افراد معرفي ميکند از نظر عبدالوهاب در لواي حب الصالحين و تعظيمهم نيز ميتوان مشرک بود که علتهايي بر آن اقامه ميکند که کفاري که پيامبر با آنها به مقابله برخواست خدا را تعظيم ميکردند دوم اين که آنان صالحاني هم چون عيسي و ديگر پيامبران را اله ميخواندند نه به معناي روزي دهندگي بلکه به معناي شفاعت کنندگي. عبدالوهاب با مشرک خواندن اين افراد قائل به اين است که مشرکين زمانه خودش را زمانه پيامبر بدترند. (24)
2. مرجعيت و حجيت سنت و صدر اسلام
غير از قرآن و مولفه توحيد که قرآن پيوسته با اين مولفه است، ديگر مولفه محوري سلفيها سنت و وفاق صحابه است که مورد وثوق در راهنمايي مسلمانان براي گذر از راه باريک دين و دنيا هستند. از نگاه سلفيها پيامبر پيشبيني کرده بود که مسلمانان پس از خودش به فرقههاي مختلف و البته انحرافي گرايش پيدا خواهند کرد. به منظور جلوگيري از اين واقعه از مسلمانان خواست تا بعد از خودش پيروي از سنت و قرآن نمايند تا از پيروي از اسلام ناب اطمينان پيدا کنند. (25)در همين راستا است (حفظ معناي اصلي پيام پيامبر) که سلفيها هرگونه باور و عمل که متصل به قرآن و پيامبر نباشد را ابداع ميدانند که اسلام، قرآن و پيامبر از اين طريق تهديد ميشوند و اين شکل اصلي و پايهايترين شکل انحراف است. لذا سلفيها از جمله سلفيهاي معاصر، قرآن و حديث البته صحيح را بنياديترين راه براي اجتناب از مسير انحراف ميدانند. از نگاه سلفيها بسياري از ابداعاتي که مسلمانان را گرفتار خود کرده است ريشهاي در قرآن و حديث ندارد و ريشه در اميال انساني مسلمانان دارد که البته در بسياري از مواقع در پاسخ به نيازهايي ايجاد شده است که جامعه مسلمانان به مرور و خصوصا در دوران معاصر با آن روبرو شده است. چرا که مسلمانان در تلاش براي به روز نمودن آموزههاي دين و بسط آن براي انطباق آن با زيست روزمره اضافاتي را در دين خداوند ايجاد کردند که از معناي دين فاصله داشت و اين چيزي است که بايد از آن دوري جست. سلفيها استدلال ميکند و در مذمت ابداع به دنبال اين هستند تا فرهنگ اسلامي را از هر آن چه که زائد مينمايد و رنگ و بوي عصري بودن را تداعي ميکند پاک سازند. (26)
اين تاکيدات باعث ميگردد تا سلفيه بر دوگانگيهايي بسياري تاکيد داشته باشند که در يک سر طيف هميشه صدق و درستي قرار دارد و در سر ديگر طيف جهل و اغلاط. مهمترين دوگانگيهايي را که شايد بتوان براي سلفيه برشمرد شامل: توحيد و شرک، جاهليت و اسلام، حق و باطل است. نکته مهم اين است که انديشمندان سلفي در کاربرد اين دو گانهها نسبت به بقيه مسلمانان تاکيدات خاصي را مد نظر دارند. به عنوان مثال دوگانه جاهليت و اسلام برخلاف تقسيمبندي متعارف آن که عصر پيش از پيامبر را در مقابل عصر پس از پيامبر قرار ميداد، عمدتا در اين دوگانه متوجه عصر پيامبر و انصار و دوران معاصر خود هستند. به اين معنا دوران معاصر خود را نسبت با دوران پيامبر و صدر اسلام به عنوان عصر جاهلي معرفي مينمايند. اين موضوع هم شامل فردي چون سيد قطب در دوران معاصر و هم فردي چون ابن تيميه در عصر خودش ميشود. در نگاه سيد قطب که با نگاه جهالت و اسلام و نتيجتا حق و باطل به دوران مصر زمان خودش نگاه ميکند، جامعه مصر زمان او نماد عيني عصر جاهليت است و از آن جا که جاهلي است در مقابل اسلام قرار دارد. (27)
توجه به سنت باعث ميشود تا صدر اسلام براي سلفيها وضعيتي آرماني پيدا کند به گونهاي که صدر اسلام را معيار سنجش آراء و اعمال مسلمان زمان خودشان قرار دهند. ابن تيميه همواره خواهان بازگشت به اسلام اوليه بود. وي در کتاب عقيده الواسطيه با تاکيد بر اين که يکي از روشهاي اهل سنت و جماعت پيروي از راه و روش رسول خدا در ظاهر و باطن است بر پيروي از سابقين که شامل مهاجرين و انصار ميشدند تاکيد داشت. وي اين تابعيت را توصيه و فرمان رسول خدا ميدانست و اين که پيامبر خواستار تابعيت مسلمانان از خلفاي راشدين و دوري از بدعت بود. (28)
بر همين مبنا سلفيها تاکيد دارند که مجموعهاي از افراد پس از پيامبر که مجموعا آنها را با عنوان سلف ميخوانند بايد در پيروي و الگوبرداري براي زندگي مسلمانان مورد توجه قرار گيرند. به اين دليل آنها مهم هستند و البته بايد مورد پيروي قرار گيرند که نزديکترين افراد به پيامبر محسوب ميشوند و مستقيما پيام خداوند را از پيامبر دريافت کردهاند و به بهترين شکل ميتوانند تصوير مدل پيامبر را فهم و به ما منتقل نمايند. بر همين سياق است که از نگاه سلفيها صدر اسلام از جايگاه و اهميت بسيار زيادي برخوردار است. بنابراين الگوبرداري از اين دوره تاريخي و افرادي که اين دوره تاريخي با آنها شناخته ميشود مشخصه اساسي در آراء سلفي محسوب ميگردد. البته بايد توجه داشت که نگاه سلفيها به سلف در اين دوره تفاوتهاي بارزي با نگاه تشيع به سلف در همين دوره دارد. چرا که در نگاه سلفيها برخلاف تشيع سلف مورد نظر عاري از خطا نيستند و اين افراد که صحابي پيامبر نيز شناخته ميشوند خطاهايي نيز داشتهاند. (29) ليکن نکنه مهم اين جاست که سلفيها به همه اين احوال به دليل نزديکي صحابه به پيامبر آنها را در پيروي نسبت به متقدمين داراي فضل بيشتري دانستهاند. لذا کساني چون ابن تيميه بدون هيچگونه تعبير و تفسيري و بدون هيچگونه کم و کاست و اضافهاي خواهان بازگشت به صدر اسلام است. در همين راستا پيروي را به پيروي از پيامبر باطنا و ظاهرا، پيروي از راه سلف و سابقين مانند مهاجرين، انصار و پيروي از وصيتهايي رسول خدا و سنت ميداند. (30)
سيد قطب نيز سه ويژگي براي صدر اسلام قائل است: توجه به قرآن، روش برخورد با قرآن، توجه کامل به جمعناپذيري انديشه جاهليت و اسلام، از همين زاويه است که وي صدر اسلام را شايسته براي پيروي مسلمانان ميداند. از نظر سيد قطب آن چه در صدر اسلام از اهميت والبته محوريت برخوردار است توجه و تاکيد بر آموزههاي قرآن است و کسي در صدر اسلام بر چيزي غير از قرآن به عنوان دستورات لازم براي حل مسائل مسلمانان تکيه ندارد. هم چنين روش برخورد با قرآن روشي کاملا مستقيم و بدون تاويلهاي عقلي است و در نهايت اين که قرآن کاملا در مقابل جاهليت قرار دارد. به نظر سيد قطب اين سه مولفهاي است که امروز جاي آن در بين مسلمانان خالي است. از همين رو است که سيد قطب تاکيد دارد که مسلمانان بايد يک بار ديگر با قرآن به شيوه مسلمانان صدر اسلام روبرو شوند و تنها راه نجات مسلمانان را از جاهليت در همين ميداند. (31) بر همين مبنا سيد قطب به مسلمانان توصيه ميکند که نخست يک حکومت اسلامي با همان شرايط تاسيس کنند تا ببينند که اسلام چگونه حکومتي است و چگونه حکومت خواهد کرد. (32)
3. نصگرايي در مقابله با عقلگرايي
مقابله با عقل و تاکيد بر نص همواره جزء اصول محوري سلفيها محسوب ميگردد. با توجه به انحرافاتي که از نگاه سلفيها بر جهان اسلام حاکم است و آنها را در جهالت غرق ساخته است و به منظور جلوگيري از انحرافات مورد نظرشان به شدت در مقابل جريانهاي عقلگراي اسلامي داراي موضع و مخالفت هستند. از نگاه آنان قرآن کلام خداست و بايد از هرگونه تعبير و تفسير انساني که بر ساخته عقل و اميال اوست اجتناب گردد. لذا مولفه غيب نيز در مفاهيم سلفيها نقش جدياي بازي ميکند. با اتکاء به مولفه غيب سلفيها معتقدند که امکان دستيابي مسلمانان و انسان به معنايي خارج از ظاهر قرآن مقدور نيست. چرا که اين نکته باعث تلقي خدا انگارانه انسان ميگردد و البته اين نوعي شرک است و در مقابل مولفه توحيد قرار ميگيرد که تا اين اندازه مورد تاکيد سلفيها قرار دارد. (33) بنابراين تاکيد بر نص و مخالفت با هر گونه دخالت عقل در فهم دين همواره از اصول محوري سلفيها بوده است. ابن تيميه در کتاب العقيده الواسطيه (34) و عبدالوهاب در کتاب اصول ايمان (35) به اين نکته با جديت تمام پرداختهاند.از همين باب است که سلفيها با اهالي فلسفه مخالفتي تام دارند. ابن تيميه در رساله في الفرق بين المنهاج النبوي و الفلاسفه توضيح ميدهد که مبداء علم پروردگار است در حالي که فلاسفه مبدا و مبناي علم را در عقل و نفس خود قرار دادهاند که البته امري خطا و جاهلي است. (36)
ابن تيميه با فاصلهگيري از فلاسفه و مخالفت با حجيت عقل به هيچ وجه نميپذيرد که منبع ثبوت شرع عقل باشد و به زعم وي نقل به هيچ وجه وابستگي به عقل ندارد. (37) همچنين ابن تيميه با منطق نيز سر مخالفت و دشمني دارد. وي رسالهاي را در رد منطق به رشته تحرير در آورد تا بگويد که منطق نيز همانند فلسفه راهي به حقيقت نميبرد. يا استدلال ميکند که از آن جا که ريشه منطق، اسلامي نيست و ارسطو بنيانگذار آن محسوب ميگردد پس نميتواند حقيقت باشد يا به حقيقت دسترسي داشته باشد. (38) مقابله با به کار بستن عقل به عنوان حجتي در فهم و شناخت کلام خداوند و اعتبار بخشيدن به آن فراتر از نقل در جهان معاصر نيز به شدت مورد انتقاد آن دسته متفکراني که خود را سلفي ميخوانند و قرار گرفته است. به اين معنا جمالالدين اسد آبادي، محمد عبده و خصوصا رشيد رضا جزء آن دسته از افرادي هستند که در اين زمره قرار ميگيرند. اسد آبادي موضوعاتي چون اصالت طبيعت و اصالت عقل و احيا و تجديد دوران افتخارآميز صدر اسلام و توجه به آن چه که در ذات اسلام نهفته است و ايجاد وحدت در بين مسلمانان بر همين اساس جزء مواردي است که مورد تاکيد او قرار دارد. رشيد رضا نيز در همين ارتباط توجه خود را از عقل گرفته و به اهل هل و عفد ميدهد. همچنين به شدت از عصريگرايي در بين مسلمانان انتقاد ميکند و خواهان احياء مولفههايي چون امامت عظمي در جوامع اسلامي ميگردد. (39)
با توجه به اين مفاهيم است که ميتوان به نقش انديشمندان در جهان سلفي پي برد. انديشمندان سلفي به عنوان منبع و حافظان دانش و شناخت مذهبي شناخته ميشوند که وارث ماموريت پيامبر هستند. آنها منابع تغييرناپذير اسلام را به نسلهايي بعد از خود آموزش ميدهند و آماده پاسخگويي از طريق دين در جهان دنيوي امروز به مسائل مبتلا به مسلمانان هستند. در اين راستا آموزشهاي آنان ماموريت اصلي سلفيها را که ارتقاء فهم و کاربست توحيد در زندگي پيگيري ميکنند. بر همين مبنا نقش دانشمندان حديث بسيار ارزشمند است. چرا که آنها نقش حياتي حفظ و صيانت از گفتهها و سنت پيامبر را به عهده دارند. تا قرن سوم هجري هر سنتي از طريق حديث ثبت ميشد که شامل محدثان و ناقلين آنها ميگرديد و آن را به عنوان اسناد يا مرجع ميشناختند. دانشمندان حديث زنجيرهاي از محدثان معتبر و احاديث معتبر را مورد شناسايي قرار ميدادند و همانها در زندگي مسلمانان اهميت حياتي داشت.
در نتيجه نصگرايي است که سلفيها به قرائت ظاهري از توحيد و خداوند ميرسند. ابن تيميه رساله "في الفرق بين المنهاج النبوي و الفلاسفه" را براي بيان مخالفت خود با فلاسفه نوشته است. به نظر وي علم به پروردگار فطري است و فلاسفه که مبداء علم را نفوس خود دانستهاند و تنها راه حصول آن را با عقل يا حس و يا ترکيبي از اين دو ميدانند نسبت به پروردگار در جهل هستند. پس از آن استدلال ميکند که انبياء از همه انسانها داراي فضل بيشتري هستند و تنها بايد آنها مورد تبعيت قرار گيرند. ابن تيميه با منطق نيز سر تضاد دارد. به نظر وي ارسطو منطق را وضع کرده است پس منطق نميتواند راه به حقيقت برد، زيرا حقيقت منوط به وضع کسي نيست. وي بر حد و تعريف، نسبي بودن بداهت در افراد و تقسيم تصور به بديهي و نظري نقدهايي را وارد ساخته است.
سيد قطب نيز سر تضاد با فلسفه دارد و تاکيد دارد که سرگرميهايي که يونانيها تحت عنوان فلسفه پديد آوردند، باعث کج رويهايي در ميان فلاسفه اسلامي شد. از نظر سيد قطب اسلام تنها از طريق رها شدن از اين پيرايهها خواهد توانست تا از انحراف رهايي يابد. وي تاکيد ميکند آن چه که تحت عنوان فلسفه اسلامي شناخته ميشود چيزي جز گام نهادن در ضلالت و گمراهي و انحراف نيست. (40)
دوم. روش؛ بازشناسي انواع گروههاي سلفي
شايد بتوان از زواياي گوناگون سلفيها را دستهبندي کرد. براساس اين که ما چه مولفههايي را به عنوان شاخصهاي دستهبندي خود تعيين نماييم احتمالا بتوان دستهبنديهاي متنوعي را به دست داد. اما دستهبندياي که مورد نظر ماست بر مبناي نوع باور از يک سو و چگونگي و ميزان تاثيرگزاري زمينه در باور و فعل سلفيهاست. به اين معنا سلفيها بسته به اين که چه نقشي را به زمينهاي که در آن قرار دارند در شکلگيري کنش و واکنشهاي خود و کاربست عقايد در محيط پيرامون ميدهند به دستههاي مختلفي تقسيم ميشوند. در مطالعه حاضر سلفيها را در ذيل سه دسته مورد توجه قرار ميدهيم: 1- نابگرايان که توجه عمده خود را بر خالصسازي اصول اعتقادي قرار ميدهند. 2- سياسيها 3- جهاديها1. نابگرايان
نابگرايان عمدتا دستهاي از سلفيه متقدم محسوب ميگردند که خالص سازي اسلام را به مثابه آن چه که بايد از قرآن، سنت و انصار منتج گردد وجهه همت خود ساختهاند. اينها معتقدند که به عنوان اولين گام بايد کاري کرد تا اسلام از تمام زوائدي که به آن اضافه شده است پيراسته گردد. کساني چون ماوردي و و ابن تيميه جزء اين دسته محسوب ميگردند. بنابراين اصولي هم چون تزکيه و دعوت به معروف از اصول اساسي در اين راستا محسوب ميگردند. لذا عنصر جهاد براي اين گروه از اهميت اصالي و اوليه برخوردار نيست. نصيرالدين الباني استدلال ميکند که: پيامبر نيز نيمي از دوران پيامبري خود را به دعوت اختصاص داد و به هيچ وجه کار خود را با جهاد شروع نکرد. (41) اين نکته به اين معنا است که براي کساني که در دسته سلفي اصلاحگرا قرار دارند عنصر دعوت بر عناصري چون جهاد و سياست غلبه دارد. نابگرايان خود را به عنوان جنبش سياسي نگاه نميکنند. در واقع آنها اغلب ارجاع سلفيها را به عنوان جنبش سياسي رد ميکنند. آنها خود را به عنوان گروه پيشرو که قصد آن حفاظت از مولفه توحيد است و البته پاکسازي اسلام از اثرات فاسد کننده بر آن ميدانند. اينان مسيحيت، يهوديت و غرب را عاملي براي تخريب ارزشهاي اسلامي ميدانند و در تلاشند تا با اين اثرات تخريب مقابله کنند. (42) بنابراين يکي از راه کارهاي آنان در برابر اين اثر تخريبي به انزوا بردن جهان اسلام در نسبت به ديگر جهانها و مذاهب است. آنها با سلفيه سياسي و جهادي موافقتي در خصوص روش ايشان ندارند و بيان ميکنند که پيامبر نيز بخش عمدهاي از عمر خود را در رسالت صرف تبليغ، ترويج و اصلاح براي مردم و براي حاکمان کرد و تا ناچار نميشد دست به سلاح نميبرد. از سوي ديگر خشونت را نيز به عنوان يکي از محصولات غرب معرفي ميکنند که بايد از آن نيز دوري جست. به عنوان نتيجه نابگراها به شدت خواهان عدم درگيري در گفتگوهاي بين الادياني هستند و اغلب نيز تلاش ميکنند تا خود را به صورت فيزيکي هم از غير مسلمانان دور نگه دارند. به عنوان مثال نابگراها در عربستان سعودي به مسلمانان اروپا توصيه ميکنند که خود را از قلمرو بي اعتقادي به دين که جامعه اروپا است دور نگه دارند و حتيالامکان آن جا را به منظور جلوگيري از اثرات مخرب و فاسد کننده آن ترک کنند. به همين منظور سلفيهاي اروپا در تلاش هستند تا ارتباطات خود را به بيرون محدود کنند و در اغلب موارد نيز سعي ميکنند تا در محلههاي مخصوص به خود سکني گزينند. (43) نابگرايان نگرانياشان از غرب در اين است که نظامهاي حزبي آنها که به جاي تاکيد بر قدرت خداوند بر قدرت مردم و احزاب تاکيد دارند به عنوان روش حکومتي بر جوامع اسلامي نيز اثر گذارند و اين البته مغاير با آموزههاي اسلامي است. (44)
نابگرايان که وظيفه خود را تهذيب ديني و تزکيه فردي و دوري از سياست ميدانند از هر گونه مداخله در سياست و حرکتهاي انقلابي دوري ميگزينند. به اين معنا جمعيتهايي چون جمعيت يا جماعت التبليغ در شبه قاره هند نمونه خوبي از گروههاي تزکيه طلب هستند. اينان نه تنها نسبت به سياست خنثي هستند بلکه مخالف هر گونه فعاليت سياسي اعضاء گروه خود در جهان پيرامونياند.
از ديگر گروههايي که در دوران معاصر نمونه خوبي به اين منظور محسوب ميگردند جمعيت العلماء المسلمين الجزائريين در الجزاير هستند. اينان نيز رسالت خود را صرفا مذهبي تعريف ميکنند و اعضا آن از هر گونه بحث يا فعاليت سياسي در آن منع شدهاند. اين گروه توسط جمعي از سلفيهاي الجزايري راهاندازي شد که پيشتر در سال 1925 نشريه الشهاب را ايجاد کرده بودند. جمعيت العلما در مخالفت با اين گروه تاسيس شدند.
2. سلفيهاي سياسي
با تحولاتي که در نظامهاي سياسي اسلامي از يک سو و نظام بينالملل از سوي ديگر پديد آمد شاهد شکلگيري سويه ديگري از دسته يا گروه سلفيها هستيم. قرن نوزده و قرن بيست شاهد پديداري سلفيهاي سياسي است. که هم در نوع نگاه و در روش با نابگراها تفاوتهايبارزي دارند. شايد تا اندازه زيادي بتوان سيد قطب را در اين دسته قرار داد. البته سيد قطب هم در دسته سلفيهاي سياسي قابل بررسي است و هم در دسته سلفيهاي جهادي. سيد قطب بسيار زياد تحت تاثير ابن تيميه و البته عبدالوهاب قرار داشت. شاگردان قطب به شدت تحت تاثير او جرياني را هدايت کردند که از آن ميتوان تحت عنوان سلفيهاي سياسي - جهادي ياد کرد. قطب نيز بر توحيد تاکيد داشت و البته تاکيد بر تکيه بر قرآن، سنت و صدر اسلام. وي به شدت عليه هرگونه شرک و توطئهاي عليه مسلمانان مبارزه ميکرد. محمد قطب شاگردان زيادي را پرورش داد که هم اينان نسل آتي سلفيهاي سياسي و البته دانشمندان سلفي سياسي را تشکيل دادند. شاگرداني چون صفر الهولي و سلمان العوده.شاخه سياسي سلفيه استدلال ميکرد که نابگراها در زماني متفاوت رشد کرده و به بلوغ رسيده بودند و الزامات عصري آنها با زمان خودشان تفاوت ميکرده است. آنها از جهان سياست ايزوله شده بودند و جهان را در آرامش ميگذراندند. بنابراين فاقد مهارتهايي چون، ادراک و بينش سياسي و هم چنين شناخت صحيح از محيط خارجي بودند. طبيعتا لزوم فتوا در جهت مسائل مبتلا به مسلمانان در عالم سياست را ادراک نميکردند. مثالي که مکررا گفته ميشد مربوط بود به فتواي محمد نصيرالدين الباني درباره فلسطين بود. وي استدلال کرده بود از آن جا که اسرائيل قلمرو فلسطين را اشغال کرده است، آن جا ديگر دارالاسلام نيست. اين به اين معناست که فلسطينيها بايد از سرزمين خود مهاجرت کنند به کشورهاي مسلمان. (45) اين موضوع حتي باعث شده بود تا پيروان وي از اين ميزان جهل در مورد فهم موقعيت غافلگير شوند. به اين معنا استدلال الباني خطاي بزرگي برشمرده ميشد. اين فتوا باعث شده بود تا شهرت و اعتبار وي به شدت خدشهدار شود.
سلفيهاي سياسي خود را به عنوان جايگزين بهتر و مناسبتر به منظور نشان دادن و حل مشکلات سياسي ميديدند مانند اقدامشان در جنگ خليج فارس. اين البته شروعي مودبانه براي استفاده محسوب ميگرديد. سياسيها ادامه ميدادند تا نشان دهند که تا چه اندازه نابگراها از زمينهاي که در آن قرار داشتند بياطلاع بودند و سلسلهوار اعتبار آنها را به چالش ميکشيدند و آنها را به عنوان عتيقههاي آنتيکي ميدانستند که افکار بيماري را در ذهن دارند و امکان صدور فتواهاي مناسب حال جامعه مسلمان ندارند. (46)
سلفيهاي سياسي معتقد بودند که نابگراها با تمرکزشان بر اصلاح و پاکسازي دين و غفلت از متني که در آن قرار گرفتهاند و پرداختن به اين که چگونه بايد به زندگي نيک آخرت دست يافت و يا پرداختن به موضوع ارتداد و چگونگي پرستش، از ياد بردهاند که جامعه مسلمانان در چه فشاري از سوي کشورهاي ديگر مانند اسرائيل هستند و چگونه در نزاعي بينالمللي، کشورهايي مثل آمريکا در تلاش هستند تا مسلمانان را کنترل کنند. توجهات فوق به خوبي نشان دهنده اين نکته است که تا چه اندازه سلفيهاي سياسي نسبت به سلفيهاي غير سياسي يا نابگرا درگير زمينهاي که در آن زندگي ميکنند هستند. به هر ميزان که نابگراها برکنارهگيري و انزوا و تهذيب تاکيد دارند سياسيها بر حضور و مداخله در محيط پيرامون به منظور پاکسازي محيط براي زيست مساعد براي مسلمانان هستند. در همين ارتباط شايد بتوان سلفيهاي سياسي را سلفيهاي زمينهگرا نيز نام نهاد.
البته نابگراها به شدت از خود دفاع ميکردند و معتقد بودند که ورود به عرصههاي سياسي و سياست خارجي باعث خواهد شد تا مسلمانان از مسير توحيد بازمانند و درگير عمل براساس اميال و عقل انساني خود شوند و عمل براساس حديث و قرآن را رها سازند. به عنوان مثال وقتي پرسش ميشد از اين که چرا نابگراها سياستهاي جاري را به فراموشي سپردهاند و تنها به مساله حديث پرداختهاند، محمد نصيرالدين الباني پاسخ ميداد که کساني که امروز راهبري جوانان را به عهده گرفتهاند خودشان نيز در زمره جوانان هستند و آنهايي هستند که هنوز خودشان به مرحله رشد و وثاقت در دانش نرسيدهاند. (47)
سلفيهاي سياسي که ريشههاي انديشهاي خود را در محمد ابن عبدالوهاب و ابن تيميه ميديدند خواستار به کار بستن سازوکاري بودند تا بتوانند در شرايط حاکم بر روزگاري که در آن زندگي ميکنند اثر گذاري بيشتري را براي جامعه مسلمانان داشته باشند. بر همين مبنا تزکيه تنها را براي مسلمانان فاقد کاربست مناسب نميدانستند.
حسن بنا (1906-1949) را بايد از جلوداران انديشه اصلاحگري و سلفيهاي سياسي غير خشونت طلب دانست. وي ضمن تاکيد بر اهميت پديداري حکومتهاي اسلامي براي مسلمانان، بر جامعيت و سياسي بودن دين اسلام پاي ميفشرد. به نظر وي اسلامي ديني بود با وجوهات متعدد سياست، حقوق، اجتماع، اقتصاد، قضاوت، جهاد، عبادت، جنگ و صلح. (48) وي نيز مانند بقيه سلفيها خواهان بازگشت به اسلام راستين و سلف صالح بود. اما آن چه که در انديشههاي بنا جلب توجه مينمايد مقابله وي با خشونت و کاربست آن و البته رد ضرورت کاربست آن در تحقق آرمانهاي دين اسلام است. وي به شدت در مقابل تفکرات خشونت طلب کساني چون مودودي قرار دارد که براي خشونت در ترويج آراء و آرمانهاي ديني قائل به خشونت هستند. وي خواهان به کار بستن طيفي از فعاليتها و سياستهاي تدريجي براي بازگشت به اصول اوليه است. اين طيفي از فعاليتها را شامل ميشود که خواهان به کاربستن اعمال سياسي غير خشونتآميز هستند. ذکر اين نکته مهم است که سلفيهاي وابسته به اخوان المسلمين در اين دسته سلفيهاي سياسي قرار ميگيرند که بين دو دسته سلفيهاي راديکال خشونت طلب مودودي از يک سو و سلفيهاي خواهان کنارهگيري سلفيه از هر گونه فعاليت سياسي و خشونت طلب قرار دارند. (49)
نکته مهم اين که حسن البنا و به اين تعبير بخش عمدهاي از اخوان المسلمين به کلي نفي جهاد نميکنند بلکه براي آن اصالت قائل نستند و بيشتر به نقش دفاعي جهاد و استقرار صلح و امنيت از طريق آن قائل هستند. اين ماهيت لطف جهاد است در مقابل ماهيت خشونت طلبانه جهاد که مورد توجه اخوان و شخص حسن بنا قرار دارد. (50)
همين نيز مبناي پذيرش صلح نسبت به خشونت طلبي است که کساني چون محمد محمود الصواف را که خود در زمره اخوانيها محسوب ميگردد و البته از علماي الازهر، به سمت مفهومي تحت عنوان صلح مسلح ميکشاند. به اين معنا صواف نقش بازدارندگي را بر نقش تهاجمي آن ارجع ميداند. صواف مبناي نظريات خود را اسلام و آموزههاي اسلامي ميداند و عقيده دارد که اسلام دين حيات و زندگي است که با اسلام سياستمداران متفاوت است و بناي آن بر امر به معروف و نهي از منکر قرار دارد. (51) صواف جدايي دين از سياست را نميپذيرد و آن را از دسيسههاي دشمنان ميداند که حاصل کار مستشرقان است. (52)
هم چنين شخصيتهاي سلفي ديگري چون شيخ قرضاوي، عبدالسلام ياسين، سليم العوا و طارق البشري را بايد در زمره کساني دانست که در روش جزء سياسيها محسوب ميگردند. به اين معنا از آن جا که نه خشونت طلب هستند و نه تنها به تزکيه توجه دارند بايد آن را در گروه معتدلاني قرار داد که به اسلام سياسي غير راديکال باور دارند. اينها پيروان محمد غزالي محسوب ميشوند. (53) بنابراين، تحليل مبتني بر زمينه سنگ بناي انتقاد سلفيهاي سياسي است که مانند نابگراها تنها بر کيش و آئين تمرکز ندارند و همزمان بر زمينهاي که در آن عمل ميکند توجه دارد. لذا آنها با توجه به جهاني که در آن زندگي ميکنند آئين خود را مينگرند. لذا معتقد هستند که جايگزين بهتري براي نابگراها محسوب ميگردند.
حسن هضيبي از ديگر سلفيهاي سياسي معتدل محسوب ميگردد که تلاش کرد تا در مواجهه با انديشههاي مودودي و سيد قطب در جاهلي خواندن جوامع و حکام مسلمان و صدور فتواي جهاد عليه جامعه و حکومت با تاليف کتاب "دعاه لاقضاه" اعلام کند که وظيفه دعوت کنندگان به اسلام صرفا دعوت و آگاهي دادن است، نه قضاوت در باب ايمان افراد جامعه. وي بر اين نظر است که کساني که خود را دعوت کننده به دين ميخوانند و خواهان سيادت شريعت اسلام و اجراي احکام براساس شريعت خدا هستند بايد حقيقت امر را به مردم ابلاغ کنند و شريعت را براي آنها تبيين نمايند و حکم خدا را در مورد حلال و حرام به آنها باز گويند و البته براي گفتههاي خود برهان و دليل ارائه کنند. از نظر هضيبي کسي که شهادتين را بگويد مسلمان محسوب ميشود و احکامي که بر مسلمانان جاري است بر او هم جاري خواهد بود و کسي حق ندارد که از او تفحص کند زيرا ايمان امري قلبي است و تنها خداست که آشکار و پنهان را ميداند. (54)
هضيبي همچنين در مقابل کساني که قائل به جاهليت در جوامع اسلامي هستند و بر اين اساس دست به تکفير ديگران ميزنند ميايستد. وي با اتکا به آيه 44 سوره مائده که مورد استناد براي جاهلي خواندن جوامع اسلامي است استدلال ميکند که جهل يک صفت انساني است بنابراين گزاره "وجوب حکم بما انزل الله" را غير محصل ميداند و البته غير معلوم که نزد همه مردم شناخته شده نيست. از سوي ديگر اين آيه را مختص به حکام و مسئولان جامعه نميداند بلکه حکم عموميت دارد... بنابراين حاکم در مقام تنفيذ امور يا در مقام دستور به تنفيذ امور مخالف حکم خدا کافر نيست مگر اين که منکر وجهي از دين باشد. (55)
از موارد فوق به دست ميآيد که هضيبي چگونه با تنگ کردن دايره کفر در مقابل کساني قرار ميگيرد که با بسط اين دايره کفر بسياري از مسلمانان و جوامع اسلامي را در کفر ميدانند و نتيجه ميگيرند که بايد بر عليه وضع موجود وارد جنگ شد يا دست به خشونت زد.
سلفيهاي انقلابي و جهادي (فقدان فاصله بين باور و عمل)
جداسازي سلفيهاي سياسي از سلفيهاي انقلابي کار دشوارتري نسبت به جداسازي سلفيهاي سياسي از سلفيهاي نابگراست. چرا که سلفيهاي سياسي و انقلابي با يکديگر گرچه داراي تفاوتهاي بارزي هستند اما نزديکي زيادي نيز با هم دارند. به معنايي بايد گفت از آن جا که جهاد مقولهاي سياسي است اما سياسي الزاما جهاد نيست، رابطه اين دو رابطه عموم و خصوص من وجه است. لذا سلفيهاي سياسي را نميتوانيم جهادي نيز بخوانيم اما سلفيهاي جهادي غالبا در زمره سلفيهاي سياسي نيز شناخته ميشوند.دسته جهادي سلفيها که به منظور تاسيس و تشکيل دولت و حکومت اسلامي از استفاده از خشونت حمايت ميکنند، عمدتا پديداري آنها را به دوران جنگ افغانستان عليه ايالات متحده نسبت ميدهند. برخلاف سلفيهاي سياسي که تحليلهاي اخواني خود را در دانشگاهها مطرح و آشکار ميکنند، سلفيهاي قائل به جهاد عمدتا آموزشهاي خود را در ميدان جنگ ميبينند. آنها به سياست و جنگ توامان اعتقاد دارند. اينان نيز مانند سلفيهاي سياسي بر اين باور بودند که سلفيهاي نابگرا به شدت از زندگي و شرايط زمانه غافل بودهاند. براي سلفيهاي جهادي مفاهيم حائز اهميتي چون جهاد، امت، شريعت، دشمن و زمينهاي که در آن قرار داريم با يکديگر معنا پيدا ميکنند. (56)
اين نکته بسيار حائز اهميت است که تفاوتها بين گروههاي مختلف سلفي عمدتا در باورهاي بنيادي آنان چون توحيد يا بازگشت به سلف صالح نيست. بلکه در نوع عملي است که بايد در اين بازگشت يا دفاع از توحيد صورت داد. بنابراين انتقادات سلفيهاي سياسي به سلفيهاي نابگرا و انتقادات سلفيهاي جهادي به سلفيهاي سياسي نه در بنيانهاي اعتقادي يکديگر، بلکه در روشهاي که براي نشر عقايد و باورهاي خود به کار ميبندند و هم چنين روشهايي که بايد از طريق آن از جماعت مسلمان دفاع کرد قرار دارد.
سيد قطب که شايد بتوان او را يکي از بزرگترين انديشمندان اثر گذار جهان اسلام در دوران معاصر دانست نسبت نزديکي با مولفه انقلاب و جهاد دارد. وي که به نوعي يکي از مبدعان اصلي کاربرد مفهوم جاهليت براي جوامع مسلمان دوران معاصر است بر اين نظر بود که جوامع مسلمان با کنار گذاشتن قوانين و ارزشهاي مذهبي مجددا به عصر جاهليت دچار شدهاند. نگاه جنجالي سيد قطب به موضوع جاهليت که جوامع اسلامي را در کنار ساير جوامع غير اسلامي قرار ميداد و البته شدت تاکيد وي بر آن، زمينهساز اصلي روحيه انقلاب و مبارزه دائم در وي نيز بود. بسياري از انشعاباتي که از اخوان المسلمين صورت گرفت عمدتا پس از مرگ سيد قطب يا در حين حيات او بود و البته بر اثر تعليماتي که او ميداد يا از خود به جا گذاشت. جمعيتهايي چون: جماعه المسلمين (التکفير والهجره) به رهبري شکري مصطفي، منظمه التحرير به رهبري صالح سريه، الجهاد به رهبري عبدالسلام فرج همگي از گروههاي جهادي بودند که از سيد قطب تاثير پذيرفته بودند. البته گروههاي اسلامي ديگري نيز بودند که کاملا از سيد قطب متاثر نبودند: روحانيون مبارز به رهبري صادق کوشک و اخوان المسلمين نوين در اين زمره هستند.
وي با محور قرار دادن مولفههايي چون حاکميت قوانين اسلامي و تن دادن به حاکميت الله در جامعه آن را پايه و اساس يک جامعه متمدن ميداند. ديگر ويژگيهايي را که سيد قطب براي نشانههاي متمدن بودن بر ميشمرد عبارتند از: دوري از تعصبات نژادي، قرار دادن مراتب ارزشها بر اساس انسانيت انسان، حاکميت ارزشهاي اخلاقي، انجام وظيفه خليفه اللهي. (57)
سيد قطب از تعاريف و ويژگيهاي مورد نظر خود در خصوص جامعه اسلامي به اين نتيجه ميرسد که تمامي اجتماعها و حکومتهاي موجود اجتماعي جاهلي هستند. اين جامعيت حکومتهاي جاهلي از نظر وي شامل تمام حکومتهاي اسلامي و غير اسلامي زمان خودش ميشود. (58) وي راه خروج از جاهليت را حاکميت حکومتهاي اسلامي واقعي در جوامع مسلمان ميداند و به کساني که معتقدند اسلام براي تشکيل حکومت نيامده است به شدت ميتازد و اين نظر را سخنان پستي ميداند که هيچ ارزشي ندارد. (59)
قطب در خصوص جهاد معتقد است "کساني که معتقدند جهاد نميکنند مگر براي دفاع و فکر ميکنند که با بيان راه ريباي اسلام را که همانا ازاله تمامي طاغوت از روي زمين و پشتش خداي واحد است سد ميکنند..."(60) مشخص ميکند که براي جهاد معناي وسيعي را قائل است. زيرا بر اين باور است که غير مسلمان يا باشد اسلام بياورد و يا اين که جزيه بدهند و يا بايد با آنها جنگيد.
ناگفته نماند که سيد قطب در جايي در کتاب اسلام و صلح جهاني و کتاب معالم تبصرههايي را به موضوع جهاد وارد ميسازد که از شدت اوليه نگاه وي در خصوص جهاد ميکاهد. وي بيان ميکند که مجوز جنگ آزادي انسانها از عبوديت غير خداست و هر جنگي را که در اين راه روي بدهد مجاز ميداند. همچنين، خلاصي از دست ستم دشمن مجوز ديگري براي جهاد است و اين بيشتر رنگ و بوي جهاد دفاعي را به خود ميگيرد. (61) در هر حال از نظر سيد قطب جهاد در دين براي رفع فتنه بايد صورت گيرد و تنها چهار دليل براي جنگ نکردن در دين وجود دارد: جنگهاي مبتني بر تعصب نژادي، جنگهاي ناشي از تعصبات خشک ديني، جنگهاي ناشي از طمع مادي و جنگهاي ناشي از جاه و شهرت طلبي. (62)
مودودي نيز از جمله سلفيهاي انقلابي و جهادي محسوب ميگردد. وي با تاکيد بر اهميت حاکميت الله در برابر حاکميت بشر يک نظريه انقلابي را طرح کرد که براساس آن يک دولت اسلامي بدون يک انقلاب پيشين محکوم به زوال بر ناتوانيها و ويرانههاي اخلاقي جامعه است. (63) انقلابي بودن انديشه حاکميت الله بدين معناست که رژيم و جامعه موجود جامعهاي غير شرعي و غير اخلافي لحاظ شده و بنابراين تکفير ميشود. در نتيجه شورش عليه حاکم کافر حائز و بلکه واجب است. (64)
مودودي اسلام را نظام جامعي ميداند کامل و فراگير بر تمام شئون زندگي بشر است. در عين حال در پي از بين بردن نظامهاي ناصالح حاکم و جايگزين کردن خود به جاي آنها پيوسته در تلاش و تکاپوست. (65) از نظر مودودي اسلام به هيچ وجه طراحي و تدوين نظام اخلاقي لازم براي زندگي انسان را به عقل، اراده، تجربه و خواست انسان واگذار نکرده تا احکام اخلاقي با تغيير آنها دگرگون شود. (66) مودودي دين اسلام را با مقتضيات روز قابل تطبيق ميداند و به زعم وي کساني که احکام دين مانند رجم، قطع دست سارق و غيره را غير اخلافي و غير انساني ميدانند دچار کج فهميهايي از دين هستند که اين تعابير را باعث ميشود. (67)
وي با تاکيد بر اين که وضع فعلي زمان خودش در وضعيت جاهلي به سر ميبرد، جوامع اسلامي را بهتر از جوامع غربي نميداند چرا که آنها نيز گرفتار نمادهاي جاهلي هستند. (68) بر همين اساس جوامع غربي را تکفير ميکند و آن را متصف به اوصافي چون کفر الحاد ميکند. (69) اما برخلاف سيد قطب جوامع اسلامي را تکفير نکرد و فقط آنها را جاهلي ميدانست که اسلام آنها واقعي نيست. (70)
مودودي با توجه به وضع حاکم بر جهان که حاکميت طاغوت است و ضرورت وقوع انقلاب اسلامي انقلاب را گريز ناپذير ميداند. وي تاسيس حکومت اسلامي را تنها از طريق انقلاب ممکن ميداند. (71) پديداري انقلاب نيز معطوف به جنبش تودهاي بر مبناي قرآن، فهم درست و دقيق از اسلام، سازمان دهي، بسيج، انسجام و فعاليت تشکيلاتي، وجود رهبري و وقوع يک انقلاب ميداند. (72)
مودودي در کتاب الجهاد في سبيل الله مينويسد که: هنگامي که تدبر کردم، متوجه شدم آن چه امروز مصطلح شده است که قتال را به تهاجمي و دفاعي تقسيم ميکنند منطبق بر جهاد مورد نظر اسلام نيست. بنابراين اگر حزبي جهاني که مسلح به انديشهاي فراگير و البته انقلابي است قيام نمايد ديگر مجالي براي اين تقسيمبنديها نيست. (73) بنابراين از نگاه سيد قطب و مودودي جهاد امر مشروعي است و در اسلام جهاد دفاعي و تهاجمي نداريم بلکه جهاد براي اقامه دين خداوند به هر صورت ممکن، مد نظر است. لذا جهاد امري اصلي در باورهاي اعتقادي است. البته بايد توجه داشت که روش انقلابي مودودي برخلاف سيد قطب همراه با خشونت نيست. وي اسلامي کردن را بر کسب قدرت سياسي ترجيح ميدهد.
انديشههاي انقلاب و خشونتطلبانه به مودودي و سيد قطب ختم نميشود. اوج انديشههاي مبارزهجويانه و جهادي در سازمان الجهاد و بعدها در جماعه المسلمين (التکفير و الهجره) تجلي يافت. به عبارت ديگر انديشههاي جهادي در عمل در کساني چون عبدالسلام فرج و عبود الزمر و احمد شکري مصطفي از جماعه المسلمين و صالح سريه و طالح انصاري از سازمان آزادي بخش اسلامي و منظمه تحرير اسلامي پيگيري کردند.
جمعبندي
با توجه به آن چه که در مقاله حاضر گذشت، چند نکته اساسي در ارتباط با کيش سلفي و باورها و اعمال ايشان از گذشته تاکنون همواره بايد مد نظر قرار گيرد. سلفيها را در مطالعات همواره بايد بر اساس باورهاي بنيادي ايشان و روشهايي که به کار ميبندند مورد توجه و مطالعه قرار داد. به اين معنا سلفيها در باور داراي چند باور بنيادي مشترک هستند که آنها را به يکديگر مرتبط ميسازد. باورهايي چون انحراف در جوامع مسلمان فعلي، ضرورت اصلاح در جوامع اسلامي، بازگشت به سلف صالح، توحيد باوري و دوري از شرک در هر شکل آن، اهميت سنت و صدر اسلام در اصلاح و دور نمودن مسلمانان از انحراف از جامعه باروهايي است که سلفيها را در دستههاي مختلف به يکديگر پيوند ميدهد.اما بايد توجه داشت که سلفيها خصوصا در روش با يکديگر تفاوتهاي بارزي دارند که باعث ميشود تا به دستههاي گوناگون تزکيه طلب و ناب گرا، سياسي و جهادي تقسيم شوند. آن چه که مورد توجه نابگراها است توجه به اصلاح فردي و اجتماعي و دور ماندن از آن چه که باعث انحراف در جامعه مسلمانان ميگردد است. سلفيهاي سياسي خواهان مداخله در سياست و در نظر گرفتن زمينهاي که مسلمانان در آن زيست ميکنند هستند و جهاديها با همين استدلال روش جهاد و انقلاب را در دستيابي به حکومت اسلامي و اصلاح جوامع اسلامي اتخاذ ميکنند.
پينوشتها:
1. عضو هيات علمي دانشگاه آزاد اسلامي تهران جنوب
aber_reza@gmail.com
2. عبدالله دارميٍ، السنن، به کوشش فواز احمد زمرلي و خالد السبع العلمي، بيروت، دارالکتاب العربي، 1407، ص 71
3. محمد عظيم آبادي، عون المعبود، بيروت، دارالکتب العلميه، 1415، جلد 12، ص 243
4. احمد ابن حجر، فتح الباري، به کوشش محمد فواد عبدالباقي و محبالدين الخطيب، بيروت، دارالمعرفه، 1379، ص 253
5. احمد ابن حجر، انباء الغمر، به کوشش محمد عبدالحميد، حيدرآباد دکن، دائرةالمعارف العثمانيه، 1389 ق، ج 3، ص 176
6. احمد پاکتچي، احمد ابن حنبل، در دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 6، تهران مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، 1373، ص 726، هم چنين رجوع کنيد به احمد پاکتچي، بنيادگرايي و سلفيه: بازشناسي طيفي از جريانهاي ديني، به کوشش دکتر حسين هوشنگير دکتر احمد پاکتچي، تهران انتشارات دانشگاه امام صادق، 1390 صص 70-71و30-32
7. محمد ذهبي، سير اعلام النباء، به کوشش محمد سعيد ذغلول، بيروت، 1405، ج 12، صص 445-456
8. عبدالغني مقدسي، عمده الاحکام، به کوشش محمود ارناووط، دمشق، دارالثقافه العربيه، 1408ق.
9. ahmad al katib: salafism and shiism، A conflict between Text and Interpretation، or a difference in History and Politics? in" Evolving Currents in Salafism and Shi" ism: The function of transmitted Knowledge and of intellectual Knowledge Within the Islamic" ، revival Pages from a meeting held in Beirut، May 2009، pp 5-8
10. ابن تيميه، الفتوي الحمويه الکبري، بيروت: دارالکتب العلميه، 1406، ج 1
11. احمد پاکتچي، همان، صص 31-35
12. خيرالدين زرکلي، الاعلام، بيروت، دارالعلم والملايين، 1986، ج 1، ص 149 هم چنين رجوع کنيد به: صالح فلاني، 1328، قطف الثمر، ضمن رسائل خمسه، حيدرآباد دکن، دائرةالمعارف العثمانيه، صص 3-7
13. محمد ابن عبدالوهاب، التوحيد، رياض، جامعه محمد ابن سعود، 1347، صص 10-16
14. خيرالدين زرکلي، همان، ص 86
15. همان، ص 182
16. Anatomy of the Salafi Movement، QUINTAN WIKTOROWICZ، Studies in Conflict & Terrorism،، routledge 2006، p208
17. ابن تيميه، زياده القبور الاستجاد بالمقبور، رياض: الاداره العامه للطبع و الترجمه، 1410، صص 17-21
18. همان جا
19. سيد قطب، چراغي برفراز راه، ترجمه حسن اکبري مرزناک، ص 24 و 329
20. سيد قطب، ما چه ميگوييم، ترجمه سيد هادي خسرو شاهي، تهران؛ دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1370 ش، ص 48
21. سيد قطب، معالم في الطريق، قاهره و بيروت، دارالشروق، 1983 م، صص 118-128
22. همان، صص 53-45
23. ابن عبدالوهاب، عقيده الفرقه الناجيه اهل السنه و الجماعه، بيروت؛ المکتب الاسلامي، 1405، صص 200-258
24. حسين هوشنگي و محمود سيفي، بنيادگرايي سلفي: مباني مشترک نظري، در "بنيادگرايي و سلفيه؛ بازشناسي طيفي از جريانهاي ديني، تهران، انتشارات دانشگاه امام صادق، 1390، ص 110-111
25. Saleem al-Hilali، "Who is the Victorious Group،" Al-Ibaanah2 (August 199)، pp.39-42; and Muhammad IbnJameelaynoo، "Methodology of the Saved Sect،" Al-Ibaanah3 (April 1996).
26.محمد رشيد رضا، تفسير المنار، تدوين دروس محمد عبده، بيروت، دارالمعرفه، جلد 7، صص 140-147
27. سيد قطب، چراغي برفراز راه، ترجمه حسن اکبري مرزناک، تهران، امت، ص 254
28. ابن تيميه، عقيده الواسطيه، به تحقيق محمد ابن عبدالعزيز بن مانع، رياض، الرئاسه العامه لادارات البحوث و الافتاء ص 46
29. همان، ص 44
30. همان ص 46
31. سيد قطب المعالم في لطريق، همان، صص 105-128
32. سيد قطب، ما چه ميگوييم، ترجمه سيد هادي خسروشاهي، تهران؛ دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1370 ش، ص 48
33. W Montgomery Watt، "Akida،" in Encyclopedia of Islam، CD-ROM edition v. 1.0 (Netherlands: Brill، 1999).
34. ابن تيمه، العقيده الواسطيه، صص 5-8
35. محمد ابن عبدالوهاب، اصول الايمان، به تحقيق باسم فيصل الجوابره، بي جا، ص 54
36. H. Laoust، "Ahmad B. Hanbal، "in Encyclopedia of Islam، CD-ROM edition v. 1.0، (Netherlands: Brill، 1999). And H. Laoust، "IbnTaymiyya، in Encyclopedia of Islam، CD-ROM edition v. 1.0 (Netherlands: Brill، 1999).
37. محمد ابراهيم دينايي، ماجراي فکر فلسفي در جهان اسلام، تهران، نشر نو، چ سوم، 1383، ج 1، صص 30-35
38. حسين هوشنگي و محمود سيفي، همان، ص 122
39. M.M. Azami، Studies in HadithMethodogy and Literature (Indianapolis: American Trust Publications، 1992، pp64-85
40. سيد قطب، فاجعه تمدن و رسالت اسلام، ترجمه علي حجتي کرماني، تهران، مشعل دانشجو، صص 55-70
41. QUINTAN WIKTOROWICZ، Anatomy of the Salafi Movement، Studies in Conflict & Terrorism،، routledge 2006، p217
42. As quoted in "Historical Development of the Methodologies of al-Ikhwan al-Muslimeenand Their Effect and Influence upon Contemporary SalafeeDawah،" part one، p. 20، fn. 23.Available at (www.salafipublications.com).
43. Roy، Globalised Islam، pp. 275-287; Gilles Kepel، The War for Muslim Minds: Islamand the West (Cambridge، MA: The Belknap Press of Harvard University Press، 2004)، pp. 251-252.
44. QUINTAN WIKTOROWICZ، Ibid، p220
45. Mohammed Nasir al-Din al-Albani، The Knowledge of Current Affairs، trans. by AbuTalhahDawudIbn Ronald Burbank Birmingham، UK: Jam" iatIhyaa" Minhaaj Al-Sunnah، 1994.
46. QUINTAN WIKTOROWICZ، Ibid، p223
47. Wiktorowicz، Ibid، pp224-224
48. حسن البنا، مجموعه رسائل امام شهيد حسن البناء، قاهره؛ دارالتوزيع والنشر الاسلاميه، 1412ق/1992م، رساله الي الشباب، ص 178-179
49. احمد الموصللي، موسوعه الحرکاتالاسلاميه في الوطن العربي و ايران و ترکيا، بيروت؛ مرکز دراسات الوحده العربيه، صص 174-175
50. غلامرضا خسروي، حسن بنا، در علي اکبر عليخاني و همکاران، انديشه سياسي در جهان اسلام، ج 14، صص 440-445
51. محمد محمود الصواف، من القرآن و الي القرآن؛ الدعوه و السدعاء، بيروت؛ موسسه الرساله، ط 4، 1407ق/1997م، صص 78-79
52. محمد محمود صواف، المخططات الاستعماريه لمکافحه الاسلام، دارالثقافه للطاعيه، ط 1، 1965م/1383ق، صص 130-150
53. الموصللي، همان ص 354
54. صلاح عبدالفتاح، سيد قطب من الميلاد الاستشهاد، دمشق، دارالقلم- بيروت؛ دارلشامي، ط1، 411ق/1991م، ص 394.
55. حسن اسماعيل هضيبي، دعاه لاقضاه، القاهره، دارالتواريخ و النشر اسلاميه، 1379ق/1977م، ص 101
56. MEMRI، "A New Bin Laden Speech،" Special Dispatch Series، no. 539، 18 July 2003، pp
57. سيد قطب، معالم في الطريق، قاهره و بيروت؛ دارالشروق، 1983م، صص 118-128
58. سيد قطب، معالم في الطريق، قاهره و بيروت؛ دارالشروق، 1983م، صص 98-103
59. سيد قطب، معالم في الطريق، پيشين، صص 53-54
60. پيشين، ص 65
61. پيشين، ص 39
62. سيد قطب، اسلام و صلح جهاني، پيشين، صص 55-61
63. حميد عنايت، تفکر نوين سياسي اسلام، ابوطالب صارمي، تهران اميرکبير، 1362، ص 131
64. حسنين هيکل، پاييز خشم، محمد کاظم موسايي، تهران امير کبير، 1363، ص 224
65. ابوالا علي المودودي، الجهاد في سبيل الله، الاتحاد الاسلامي العالمي للمنظمات الطلابيه، 1389ق، ص 31
66. ابوالا علي مودودي، الدين القيم، دارالکفر، صص 34-38 و 39-42
67. ابوالا علي مودودي، القانون الاسلامي و طريق تنفيذه في پاکستان، تعريب، محمد عاصم حداد، دارالفکر، صص 159-165
68. ابوالاعلي مودودي، اسلام و جاهليت، غلامرضا سعيدي، تهران، کتابفروشي فردوسي، 1333، صص 8-9 و 14-16
69. محمد ابراهيم مبروک، حقيقه العلمانيه و الصراع بين الاسلاميين العلمانيين، دارالتوزيع و النشر الاسلاميه، الجزء الثاني، 2000 م، صص 82-84
70. ابوالا علي مودودي، مرزهاي عقيده، ترجمه سيد جواد هشتروديان، تهران؛ شرکت سهامي انتشار، 1348، صص 44-53
71. ابوالاعلي مودودي، برنامه انقلاب اسلامي، غلامرضا سعيدي، تهران، 1345، صص 18-19
72. ابوالاعلي مودودي، منهاج الانقلاب الاسلامي، تعريب؛ مسعود الندوي، دارالفکر، ص 82-109
73. ابوالاعلي مودودي، الجهاد في سبيلالله، بيروت؛ موسسه الرساله، 1977م، به نقل از ظاهرالقاسمي، الجهاد والحقوق الدوليه العالم في الاسلام، لبنان؛ دارالعلم للملايين، 1982م، صص 210-211
ابن تيميه، احمد ابن، الفتوي الحمويه الکبري، بيروت: دارالکتب العلميه، 1406، ج1
ابن تيميه، احمد، زياره القبور والاستجاد بالمقبور، رياض: الاداره العامه للطبع و الترجمه، 1410.
ابن تيميه، احمد، عقيده الواسطيه، به تحقيق محمد اين عبدالعزيزبن مانع، رياض، الرئاسه العامه لادارات البحوث والافتاء.
ابن حجر، احمد، انباء الغمر، به کوشش محمد عبدالحميد، حيدرآباد دکن، دائرةالمعارف العثمانيه، 1389 ق، ج 3.
ابن حجر، احمد، فتح الباري، به کوشش محمد فواد عبدالباقي و محبالدين الخطيب، بيروت، دارالمعرفه، 1379.
ابن عبدالوهاب، محمد، اصول الايمان، به تحقيق باسم فيصل الجوابره.
ابن عبدالوهاب، محمد، التوحيد، رياض، جامعه محمد ابن سعود، 1347.
ابن عبدالوهاب، محمد، عقيده الفرقه الناجيه اهل السنه و الجماعه، بيروت؛ المکتب الاسلامي، 1405.
احمد پاکتچي، احمد ابن حنبل، دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 6، تهران مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، 1373.
البناء حسن، مجموعه رسائل امام شهيد حسن البناء، قاهره؛ دارالتوزيع و النشر الاسلاميه، 1412ق/1992م، رساله الي الشباب.
پاکتچي، احمد، بنيادگرايي و سلفيه: بازشناسي طيفي از جريانهاي ديني، به کوشش دکتر حسين هوشنگي و دکتر احمد پاکتچي، تهران انتشارات دانشگاه امام صادق، 1390.
خسروي، غلامرضا، حسن بنا، علياکبر عليخاني و همکاران، انديشه سياسي در جهان اسلام، ج 14.
دارمي، عبدالله، السنن، به کوشش فواز احمد زمرلي و خالد السبع العلمي، بيروت، دارالکتاب العربي، 1407.
ديناني، محمد ابراهيم، ماجراي فکر فلسفي در جهان اسلام، تهران، نشر نو، چ سوم، 1383، ج 1.
ذهبي، محمد، سير اعلام النباء به کوشش محمد سعيد ذغلول، بيروت، 1405، ج 21.
رشيد رضا، محمد، تفسير المنار، تدوين دروس محمد عبده، بيروت، دارالمعرفه، جلد 7.
زرکلي، خيرالدين، الاعلام، بيروت، دارلعلم و الملايين، 1986، ج 1.
سيد قطب، چراغي بر فراز راه، ترجمه حسن اکبري مرزناک، تهران، امت.
سيد قطب، فاجعه تمدن و رسالت اسلام، ترجمه علي حجتي کرماني، تهران، مشعل دانشجو.
سيد قطب، ما چه ميگوييم، ترجمه سيد هادي خسروشاهي، تهران؛ دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1370 ش.
سيد قطب، معالم فيالطريق، قاهره و بيروت، دارالشروق، 1983 م، صص 118-128.
الصواف محمد محمود، المخططات الاستعماريه لمکافحه الاسلام، دارالثقافه للطاعيه، ط 1، 1965 م/1383ق.
عبدالفتاح، صلاح، سيد قطب من الميلاد الاستشهاد، دمشق، دارالقلم- بيروت: دارالشامي، ط 1،411ق/1991م.
عظيم آبادي، محمد، عون المعبود، بيروت، دارالکتب العلميه، 1415، جلد 12.
عنايت، حميد، تفکر نوين سياسي اسلام، ابوطالب صارمي، تهران، اميرکبير، 1362.
فلاني، صالح، 1328، قطف الثمر، ضمن رسائل خمسه، حيدرآباد دکن، دائرةالمعارف العثمانيه.
مبروک، محمد ابراهيم، حقيقه العلمانيه و الصراع بين الاسلاميين و العلمانيين، دارالتوزيع و النشر الاسلاميه، لجزء الثاني، 2000م.
محمد محمود الصواف، من القرآن و الي القرآن؛ الدعوه السدعاء، بيروت؛ موسسه الرساله، ط 4، 1407ق/1997م، صص 78-79
مقدسي، عبدالغني، عمده الاحکام، به کوشش محمد ارناووط، دمشق، دارالثقافه العربيه، 1408ق.
مودودي، ابوالاعلي، اسلام و جاهليت، غلامرضا سعيدي، تهران، کتابفروشي فردوسي، 1333.
مودودي، ابوالاعلي، الدين القيم، دارالفکر،
مودودي، ابوالا علي، القانون الاسلامي و طريق تنفيذه في پاکستان، تعريب، محمد عاصم حداد، دارالفکر
مودودي، ابوالاعلي، الجهاد في سبيلالله، بيروت؛ موسسه الرساله، 1977 م، به نقل از ظاهرالقاسمي، الجهاد و الحقوق الدوليه العالم في الاسلام، لبنان؛ دارالعلم للملايين، 1982م.
مودودي، ابوالاعلي، برنامه انقلاب اسلامي، غلامرضا سعيدي، تهران، 1354.
مودودي، ابوالاعلي، الجهاد في سبيلالله، الاتحاد الاسلامي العالمي للمنظمات الطلاييه، 1389ق.
مودودي، ابوالاعلي، مرزهاي عقيده، ترجمه سيد جواد هشتروديان، تهران؛ شرکت سهامي انتشار، 1348.
مودودي، ابوالاعلي، منهاج الانقلاب الاسلامي، تعريب؛ مسعود الندوي، دارلفکر
الموصللي، احمد، موسوعه الحرکاتالاسلاميه في الوطن العربي و ايران و ترکيا، بيروت؛ مرکز دراسات الوحده العربيه.
هضيبي، حسن اسماعيل، دعاه لاقضاه، القاهره، دارالتوزيع و النشر اسلاميه، 1379ق/1977م.
هوشنگي، حسين و سيفي، محمود، بنيادگرايي سلفي: مباني مشترک نظري، در "بنيادگرايي و سلفيه؛ بازشناسي طيفي از جريانهاي ديني، تهران، انتشارات دانشگاه امام صادق 1390.
هيکل، حسنين، پاييز خشم، محمد کاظم موسايي، تهران اميرکبير، 1363.
alkatib, ahmad: salafism and shiism, A conflict between Text and Interpretation, difference in History and Politics? ” in Evolving Currents in Salafism and hi’ism: ‘The function of transmitted knowledge and of intellectual knowledge within the slamic”, revival Pages from a meeting held in Beirut, May 2009. al-Albani, Mohammed Nasir al-Din, The Knowledge of Current Affairs, trans. by AbuTalhahDawudlbn Ronald Burbank Birmingham, UK: Jam,iatIhyaa, Minhaaj Al- Sunnah, 1994.
al-Hilali, Saleem, “Who is the Victorious Group,”Al-Ibaanah2 (August 39-42; and Muhammad IbnJameelaynoo, “Methodology of the Saved Sect,” Al-IbaanaHi (April 1996).
Azami M.M. Studies in Hadith,Methodology and Literature American Trust Publications, "1992.
Laoust, H. “Ahmad B. Hanbal,” in Encyclopedia of Islam, CD-ROM edition v. 1.0, (Netherlands: Brill, 1999).And H. Laoust, “IbnTaymiyya,” in Encyclopedia of MEMRI, “A New Bin Laden Speech,” Special Dispatch Series, no. 539,18 July 2003.
Roy, Globalised Islam Gilles Kepel, The War for Muslim Minds: Islamand the West (Cambridge, MA: The Belknap Press of Harvard University Press, 2004.
منبع مقاله :
حاتمي، محمد رضا؛ بحراني، مرتضي، (1392)، دايرةالمعارف جنبشهاي اسلامي، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي وزارت علوم تحقيقات و فناوري، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}